Thursday, July 24, 2008

از این نترس که زندگی ات تمام میشود از این بترس که دیگر هیچ وقت شروع نمیشود.
اولین پست و می خواهم به این موضوع اختصاص بدهم. ترس از تمام شدن زندگی در باور عده ای همیشه در طول تاریخ بوده و این انسانها برای غلبه بر این ترس به خود و دیگران امید جاودانه بودن دادند و می دهند و دلیلی که ارائه می دهند این است که این میل ذاتی است. البته به نظر من آنها کاملا درست فکر می کنند که یک چیزی از همون اول که انسان رشد پیدا کرده با او بوده (و شاید خیلی چیزا) اما آن اسمش ترس از مردن بوده, که ذهن خلاق انسانهایی برای فائق شدن بر این ترس افسانه جاویدان بودن و آب حیات و … را ساخت. اما باید دید واقعیت چیست؟؟ آیا انسان می تواند جاویدان باشد؟؟؟اصولا این سوال یک مسئله جدیدی رو می طلبد که باز بشود و ان اینکه اولا آیا جاودانه بودن جز اختیارات انسانهاست؟ و دوما اصولا باید برای چه جاودان شد؟؟می توان چنین گفت که اگر انسانی هم بخواهد جاودان بشود نمیتواند و دست او نیست. بنابراین داریم از یک قانون طبیعت صحبت می کنیم و نه آرزو و آمال انسانها. طبیعت هم به نظر بنده مردن و از بین رفتن را قانون می داند و تولد را همین طور.واقعا اگر این همه انسانی که الان مردند زنده بودند آیا ما می توانستیم زندگی کنیم؟ یا اگر ما زنده بمانیم چندین سال بعد چه فاجعه ای برای بشر پیش می آید؟؟
باز انسانهای با خلاقیتی راه حلی ارائه دادند و آن این بود که نه تنها ما باید برای دلایلی که در بالا ذکر کردیم بمیریم بلکه این جهان ریاکار که دوست دارد مارا بکشد و نابود کند زیبنده ما نیست و ما به دنبال جهان دیگری هستیم که بهتر باشد و دیگر آنجا نمیریم. و داستان معاد و بهشت ساخته می شود. که شاید التیامی باشد برای درد مردن و نابود شدن.
اما انسانی که هر روز بزرگتر می شود و این لباسها برای او تنگ است…در این میان عده ای نشستند و دوباره صورت مسئله را از اول خواندند: ما می میریم,چرا؟میخواهیم زنده بمانیم, چرا؟به دنبال جهان بهتری هستیم, با مردن و انتقال به بهشت؟؟جاودانگی, برای از دست نرفتن زحمتهایمان؟برای معنا پیدا کردن تلاشهایمان برای رشد؟؟…..و جوابهایی با ادامه سوالات…
اگر رشد نکنیم دیگر رنج نمی کشیم؟؟رنج و دردی که در خامی است بیشتر است یا در بلوغ؟؟ اگر ما تلاش می کنیم که رشد کنیم تا زندگی پایدارتر و آزادتر و کم رنج تری داشته باشیم آیا نتیجه این تلاش همین بس است؟؟ یا باید از همه جهان همیشه طلبکار باشیم ولو بعد مردن؟؟؟
از من می پرسی پس چرا هستی که رشد کنی؟؟ و حتما می خواهی یک هدف باشکوه اندازه خودت داشته باشی؟؟من تنها جوابی که برای تو دارم این است که یا باید در آینده نزدیک این هدف گلمبه رو پیدا کنی و هر روز بادش کنی تا خالی نشه یا اینکه از این روند خسته بشوی و بودنت را پس بگیری. اما به نظر شخصی من اصلا تو نیستی, تو زمانی هستی که انتخاب کنی بودنت را و البته انسان بودنت را و اون وقت نمی توانی رشد نکنی.
بودن و زندگی کردن کاملا اختیاری هستش. می توانی نفس بکشی و نباشی. با این حساب آیا واقعا مردن می تواند هراس انگیز باشد؟؟؟اگر از من بپرسی باز هم می گویم بستگی دارد, اگر تا حالا زندگی نکرده باشی منظورم این است که شروع نکرده باشی مطمئنا نمی توانی درک کنی تموم شدن را.تموم شدن و نابود شدن برای همیشه.برای همیشه. و عدم تکرار زندگی.
این واقعیت که اولین و اخرین زندگی که هر کسی می تواند داشته باشد همین زندگی کنونی اش است چه تاثیری بر او میگذارد…صادقانه بگویم نمی توانم دقیق بگویم اما چند نکته است که دوست دارم بیان کنم.
قبول این واقعیت به معنی نفی زندگی و پذیرا شدن مرگ و رکود و نبودن نیست, بلکه توجه به این واقعیت و بکاربندی اون می تواند به انسان این قدرت رو بدهد که یکبار برای همیشه با تمام قدرت وجودی زندگی کند, لحظه های زندگی را شبیه خورشیدی که بامدادان سینه دریا را می مکد, بمکد و سرشار از لذت وجود, اختیار زندگی کردن را با تمام وجود بپذیرد.
همانطور که روشن است برای بکاربندی هر ایده ای نیاز به تمرین و برنامه ای است. بدون داشتن برنامه ای برای پیاده کردنش در زندگی خودم تجربه شخصیم این بوده که همیشه یک دید کلی به زندگی که نمی دونم تا کجاست دارم که خیلی کلی است اما جهت من را در لحظات حساس زندگیم تعیین کرده و می کنه بنابراین لازم است. سپس زندگی که در چند مدت دیگه اگر فرصتش را داشته باشم نگاه می کنم و سعی می کنم از بس این زمانها را کم کنم که به بازه یک روز برسانم و همیشه سعی دارم به این مسئله توجه داشته باشم که این زندگی ام برای اولین و آخرین بار است و دیگه هیچ وقت فرصت نخواهم داشت که زندگی کنم, فرصت نخواهم داشت این زندگی که جاری است و دوباره تغییر بدهم بنابراین سوالی که برایم مطرح میشه این است که آیا این همان کاری است که من می خوام انجام بدهم ؟اگر انجامش بدهم چه کمکی برای رشد من میتواند بکند؟؟آیا ارزش لحظه های زندگی مرا دارد؟؟؟چقدر برایم لذت وجود را بهمراه می آورد؟؟ یا اصلا تهدیدی برای لذت بردن از زندگیم محسوب می شود؟؟؟
مسئله دیگر اینکه همیشه مشکلات محیطی وجود دارد, به نظر شخصی خودم این مشکلات حالت بالقوه دارند و بستگی به نحوه برخورد ما با موضوع دارد که در اول باز به نظر شخصیم در حدی نیستند که حیات وجودی ما رو تهدید کنند و میشود وجودشان را به راحتی حل کرد که در اکثر مواقع هزینه ای که من در اول برای برخورد با مشکلات داده ام بسیار کمتر از بعد بوده است. گرچه به مشکلات محیطی نیزمن به شکل چالشی برای رشد و بلوغ نگاه می کنم اما در کل دوست دارم مسیر و چالشهایم را خودم تعیین کنم. اما اکثر مشکلات محیطی طوری نیستند که با گذشت زمان حل بشوند نیاز به توجه خاصی دارند که بالاخره باید آدم به آن بپردازد.